قرار بود هفت سال بعد از اجابت دعایم یعنی همان خانهدار شدن توسط حضرت معصومه (س) روز شهادت امام رضا (ع) یعنی برادر حضرت آش نذری درست کنم اما تصمیم گرفتم تا آخر عمر نذرم را ادامه دهم.
طاهر خبر_ زری طاهری پرکوهی| چند سال پیش در یک اتفاق بسیار غیرمنتظره دست تقدیر مرا به سوی قم کشاند، من، یک زائر اولی با دلی پر از شوق و کمی ترس، راهی این سفر معنوی شدم و تنها همراهم، دختر ششسالهام بود؛ فرشته کوچکی که سایهبهسایه در کنارم بود.
میزبان ما ستاد اقامه نماز کشور، به ریاست حاج آقا قرائتی عزیز، فضایی از نور و معنویت فراهم کرده بود.

زمانی که پایمان به جمکران رسید، دل طاقت نیاورد. تمام درد و دلهای سالیانم، تمام آرزوهای دفنشده در سینه را، در نامهای نوشتم و با چشمانی پر از امید، آن را به چاه امام زمان (عج) سپردم؛ به امید آنکه صدایی از این خلوتگاه به آسمان برسد.

اما نقطه عطف، لحظهای بود که برای اولین بار چشمانم به گنبد و بارگاه حضرت معصومه (س) افتاد، با تمام وجود در آن حریم قدسی زانو زدم و تنها یک چیز خواستم: رهایم کند از مستأجری؛ به من خانهای عطا کند تا دخترکم در آن آرام گیرد.
میدانستم که این بانوی بزرگ، خود در مسیر پرشوق دیدن برادرش، امام رضا (ع) چه بیتابیها کشید، چگونه بیمار شد و چگونه غریبانه در این شهر آرام گرفت، دلم میخواست ایشان که داغ دوری برادر را بر سینه داشت، گره از کار من باز کند.

سایه بیماری و اشکهای بازگشت
فردای آن روز، ناگهان سرماخوردگی به جان من و دخترم افتاد حالمان حسابی بد شد، سفر به سرعت گذشت و در راه بازگشت حالم عوض شده بود با تمام وجود اشک میریختم، دلم نمیخواست بازگردم؛ گویی تکهای از روحم را در قم جا گذاشته بودم و حالا باید با حسرت، به زندگی روزمره برمیگشتم.
حادثه و معجزه همزمان
چند روز بعد دخترم را که در مقطع آمادگی درس میخواند، به مدرسه بردم در راه برگشت، صدایم پر از خستگی بود، اما سعی میکردم عادی باشم. گفتم: “عزیزکم، غذای آبپز روی گازه، باید بریم نون بگیریم”.
دست حمایتم را روی شانههای کوچکش گذاشتم تا از خیابان عبور کنیم، چند قدم بیشتر نمانده بود…
ناگهان، صدای مهیب و وحشتناکی مرا به خودم آورد، یک تاکسی زرد، هنگام دندهعقب گرفتن، با سرعتی غیرمنتظره به دخترم برخورد کرد در همان لحظه، چرخ عقب ماشین با دردی خردکننده روی پای من متوقف شد.
تصویر صورت خونی دخترم، درد غیرقابل تحمل پایم و سپس، آژیرهای گوشخراش آمبولانس و پلیس… ماجرا ما را مستقیم به بیمارستان کشاند. لحظات سختی بود؛ ترکیبی از ترس، درد و نگرانی برای پاره تنم.

تحقق یک آرزو
دو ماه بعد؛ معجزهای رخ داد که عجیبتر از هر رؤیایی بود به طور باورنکردنی، ما خانهدار شدیم! این اتفاق بزرگ، با مبلغ دیهای که دریافت کردیم و مهمتر از آن، رضایت همسرم برای فروش ماشینش ممکن شد. ماشینی که ماهها برای فروشش اصرار کرده بودم و او هرگز راضی نمیشد، حالا بعد از این حادثه، به راحتی فروخته شد و سهمی از آن، خانه آرزوهای ما را خرید.
این برای من، معجزه حضرت معصومه (س) بود، پاسخ بانویی که داغ برادر بر دل داشت، به دلِ شکسته یک زائر اولی، همان سال نذر کردم که به پاس این کرامت، به مدت هفت سال، در روز شهادت امام رضا (ع) (چهل و هشتم محرم)، که میدانم روز اندوه و عزای حضرت معصومه (س) برای برادرش است، آش نذری بپزم و پخش کنم.
امروز که این کلمات را مینویسم، تصمیم گرفتهام این نذر را تا آخر عمرم ادامه دهم، با اینکه هنوز قسمت نشده که دوباره به قم سفر کنم، اما آن سفر کوتاه ماجرای زندگیام را از اساس تغییر داد.
![]()
حضرت معصومه (س) در قلب من، جایگاهی ویژه و خاص پیدا کرده است و من تا ابد، مدیون کرامت و لطف این بانوی بزرگوار خواهم بود.
امشب در آستانه سالگرد شهادت برادر عزیزتز از جانش به ایشان میگویم: حضرت معصومه (س) بانوی دلسوخته و غریب قم، شما نه تنها برادرتان امام رضا (ع) را با تمام وجود دوست داشتید، بلکه دلهای شکسته زائرانتان را نیز خوب میشناسید.
برای من شما تجلی پاسخ به نجوای بندگانید؛ کسی که میداند درد دوری و غربت چیست و گره از کار بیکسان باز میکند. مدیونم به شما، بانوی کرامت، که سفر کوتاهم به حریمتان، نقطه عطف ابدی زندگیام شد و سرنوشتم را با نوری از جنس محبت و معجزه، پیوند داد.

کرامت حضرت فاطمه معصومه (س) تنها محدود به تاریخ و روایت نیست؛ بلکه جاری در لحظهلحظه زندگی کسانی است که با دلی امیدوار به آستانش پناه میبرند.
او که خود طعم تلخ هجرت و دوری از برادر را چشیده است، بهترین ملجأ برای دردهای عمیق و آرزوهای بزرگ ماست، در ماجرای زندگی من کرامت ایشان، در هیئت یک حادثه تلخ ظاهر شد تا راهی برای رسیدن به یک آرزوی دیرینه باز کند؛ راهی که از طریق دیه و فروش ماشین که تا قبل از آن محال بود محقق شد و به مستأجری من پایان داد.
نذری ابدی من برای روز عزای برادرش، تنها گوشهای است از حقشناسی در برابر این عنایت ویژه و معجزهآسای بانوی قم که زندگیام را از غم به سرور و از بیسرپناهی به خانه امن رساند.